خاطرات کودکی
بچه که بودیم میرفتیم از داخل آشغالهای خونه بهداشت(درمانگاه)تعدادی سرنگ بر می داشتیم
میرفتیم سر قنات آب بازی یه قوطی پر از آب می کردیم می ذاشتیم کنارمون مینشستیم لبه استخر
سرنگهامون پر از آب می کردیم با فشار زیاد می پاشیدیم داخل استخر
اینجوری مسابقه می دادیم ببینیم از کی بیشتر می پاشه
یادمه یه روز که با سرنگ آب پاشی می کردیم
سرنگمو پر از آب کردم گرفتمش به سمت پسر عمه ام غلامرضا (پسر خدابیامرز علیخان)
خواستم خیسش کنم اما از شانس بد پسر عمه ام آشغالی سر سرسوزن گیر کرده
بود همینکه فشار دادم سرسوزن در رفت تو سر پسر عمه ام فرو رفت و گیر کرد
پسر عمه ام شروع به گریه کردن کرد
رفت پیش بابام جاتون خالی اونروز کتک مفصلی از بابا خوردم
خاطرات کودکی یادش بخیر
نظرات شما عزیزان: